خدای
خوبم امروزم مثل همه روزهای پیش بایادتوشروع میکنم.بایادتوومهربانی های بی
اندازه ات...پنجره رابازمیکنم میخواهم صدای جیک جیک گنجشک هاروشن ترازقبل
درفضای اتاق بپیچد.پنجره رابازمیکنم تااسمان به اتاقم پابگذاردوخورشیددست
های طلاییش رابرسرم بکشد.خدای خوبم دوست دارم امروزونیزروزهای دیگربه
یادمهربانی های توباشم.دوست دارم دلم همیشه پرازیادتوباشد.دوست دارم همه
لحظه هایم بایادتوپرازبوی بهارشود.پرازبوی جوانه های تازه شکفته..پرازبوی
علف های باران خورده..خدای خوبم دوست دارم خوب باشم خوبترازهمیشه..دوست
دارم انقدرمهربان باشم که پرنده هابیایندوروی دستهایم لانه بسازند..دوست
دارم انقدرمهربان باشم که اسمان دردلم جاشود.خدای من..خدای لحظه های زندگی
من کمکم کن تامن هم شبیه افتاب شوم..گرم.. مهربان..پرازروشنی..پراززندگی..
چه غریبانه قدم میزدی !!
سلام
واقعا عجیبه...
امواج زندگی ادمو به کجاها که نمیبره...
اخرین باری که اومدم اینجا رو یادم نمیاد...اصن خودمو اون موقع یادم نمیاد!!!!!
یه جوری گذشت زمان منو تو خودش غرق کرده که حتی یه بارم یادم نیومد که یه چیزایی که نه ...خیلی چیزا رو انداختم و رفتم....
اصن رفتنمو یادم نمیاد!!!!!
زمان چقدر همه چی رو عوض کرده...منو بیشتر از همه چی عوض کرده.
انگار فقط منم نیستم برا همه همین اتفاق افتاده...
مینویسم اما بعید میدونم کسی گذرش به اینجا بیوفته....
اگر عقل امروزم را داشتم
کارهای دیروزم را نمیکردم ولی اگرکارهای دیروزم را
نمی کردم عقل و تجربه امروزم را نداشتم!
ازآنچه برسرتان گذشته نهراسید حتی فرار هم نکنید...
غافلگیرم کن ...
لحظه ای اتفاق بیفت که اصلا فکرش را هم نکنم ...!