شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...
منبع:http://adidgah.blogfa.com
من دلم می خواهد ...
خانه ای داشته باشم پر دوست ،
کنج هر دیوارش ...
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو ...
هر کسی می خواهد ،
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ ...
به من هدیه کند ...
شرط وارد گشتن ...
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن ...
یک دل بی رنگ و ریاست ،
بر درش برگ گلی می کوبم ،
روی آن با قلم سبز بهار ...
می نویسم ای یار ...
خانه ی ما اینجاست ...
تا که سهراب نپرسد دیگر ،
"خانه دوست کجاست " ... !
درد داره وقتی ساعتها میشینی
به حرفهایی که هیچ وقت قرار نیست بگی فکر میکنی....
شب است و دلتنگ توام ...
باید منتظر صبح بمانم
صبح که شد برای ابرها تعریف خواهم کرد دیشب بر من چه گذشت
راستی تو این را هم نمی دانی
ابر های اینجا برای ساز های ناهماهنگ دل من می رقصند
من از خود فارغ می شوم
ای کاش بر روی آنها خانه ایی داشتم
از آن به تو نگاه می کردم تنها به تو..
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است
من خلاف جهت آب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را
می کشم در باد
هر چه باداباد !
«سهراب سپهری»
بی نظیررررررررررررررررررررررررررر
قشنگ بود.مرسی