ساعت



 چه ایده ی بدی بوﺩه، ﺩایره ای ساختن ساعت!


احساﺱ می کنی همیشه فرصتِ تکراﺭ هست ...


اما ساعت ﺩﺭﻭﻍ می گوید؛ ﺯماﻥ ﺩﻭﺭ یک ﺩایره نمی چرخد!


ﺯماﻥ بر ﺭﻭی خطی مستقیم می ﺩﻭﺩ


ﻭ هیچگاه،


هیچگاه،


هیچگاه باﺯ نمی گرﺩﺩ ...


ایده ی ساختنِ ساعت به شکل ﺩایره، ایده ی ﺟاﺩﻭگری فریبکاﺭ بوﺩه است!


ساعتِ خوﺏ، ساعت شنی است!


هر ﻟﺤﻈه به ﺗو یاﺩﺁﻭﺭی می کند ﮐه ﺩانه ای ﮐه افتاﺩ ﺩیگر باﺯ نمی گرﺩﺩ.


اگر ﺭﻭﺯی خانه ی بزﺭگی ﺩاشته باشم،


به ﺟای همه ی ﺩﮐوﺭها ﻭ مجسمه ها ﻭ ستون ها،


ساعت شنی بزﺭگی برای ﺁﻥ خواهم ساخت ﻭ می گویم


ﺩﺭ ﺁﻥ ساعت شنی، ﺁنقدﺭ شن بریزند ﮐه ﺗﺨﻠیه اﺵ به


انداﺯه ی متوسط عمر یک انساﻥ ﻃوﻝ بکشد ...!


ﺗا هر ﻟﺤﻈه ﮐه ﺭﻭبرﻭیش می ایستم به یاﺩ بیاﻭﺭﻡ ﮐه ﺯماﻥ، «خط» است نه «ﺩایره»!


و ﺯماﻥِ ﺭفته، ﺩیگر باﺯ نمی گرﺩد ...!

 

«احمد شاملو»

تـو بـی هـیـچ قـیــد و شــرطـی خــــ♥ـــدا را داری ....

آرامــش نــه عــاشــق بــودن اســت ،


نــه گــرفـتـن دسـتـی کـه مـحــرمــت نـیـسـت !


نـه حـرف هـای عـاشـقـانـه و قـربـان صـدقه هـای چند ثـانیه ای !


آرامــش حـضـور خــداســــت . . .


وقـتـی در اوج نـبــودن هــا نـابــودت نـمی کــنـد ،


وقـتـی نــاگـفـتـه هــایـت را بـی آنـکـه بـگـویـی مـیـفــهـمـد ؛


وقـتی نـیـاز نـیـسـت بــرای بــودنش الـتـمـاس کـنی !


غــرورت را تـا مــــرز نــابــودی پـیـش بـبــری ؛


وقـتی مـطمـئـن بـاشی بـا او ، هــرگـز تـنـهـا نـخـواهی بـود !


آرامــش یـعـنـی هـمــیـن !


تـو بـی هـیـچ قـیــد و شــرطـی خــــ♥ـــدا را داری .