دختری که پدرش اسمانی شد...



دختری شش  ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !

یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !!

ارمیتا...



آرمیتا می گفت...


وقتی من بزرگ شدم...


دانشمند شدم...


آدم بدا اومدن منو کشتن...


لطفا منو پیش بابام خاک کنید...!



استقلالی ام...



                    

  


استقلالی ام
روزگارم آبی ست
تکه قلبی دارم،ان هم آبی ست
تیمی دارم،بهتر از پرسپولیس
خونی،بهتر از اب روان
من هوادارم
همه ذرات وجودم متبلور شده از رنگ آبی
استقلال تیمی نیست،که به اسانی از یاد من و تو برود
استقلال مجذور عشق است
استقلال،رنگ آبی ست به توان بی نهایت
استقلال،ضرب دل آبی من و توست
استقلال،هندسه فریاد آبی ست
هرکجاهستم باشم،استقلال مال من است
بردها،طوفانها،فریادها مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگرمیبازد،مهم عشقی است که در قلب من و تو جاری است
چشمهاراباید شست،جور دیگر باید دید
و نپرس چرا خون من آبی رنگ است
نپرس چرا قلب حقیقت آبی ست
کار مانیست شناسایی راز این تیم
کار ما شاید این است
که در افسون گل آبی شناور باشیم
و وقت غروب،دوباره متولدبشویم
کارماشاید این است
فریاد زنیم
من هوادارم
عشقم آبی ست...

بزرگ که میشوی...




بـزرگ که میشــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند...

درد هـایت نــیز !

غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی...

خسته ام حوا...




خسته ام حــــــــــوا...

سیبی
بچین...
بگذار ازاینجا هم بیرونمان کنند...

لطفا بگذارید تمام شوم...



همـچـون ساعـت شنی شــده ام

کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد

و الـتـمـاس مـیـکــنــد

یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد

مــن هــم …

نه …! !


لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !

بــگـذاریــد
تــمام شــوم …


جلوتر نبا...



جلوتــر نیا...


خاکستر میشوی...


اینجا دلی را سوزانده اند...


دقیقا همینه!!!!!!




یعنی این دقیقا کاریه که داداش من میکنه!!!!!!

هیاهو...





در این هیاهوی خلق


که پُتک بر آرامش ات میزند


دلم پیاده رویی میخواهد , بارانی!


...


دست خودم را بگیرم


برویم صحبت کنان


تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی!


...


نفرین به اجتماع


که نمی گذارد صدا به صدا برسد!