اغاز...



خدای خوبم امروزم مثل همه روزهای پیش بایادتوشروع میکنم.بایادتوومهربانی های بی اندازه ات...پنجره رابازمیکنم میخواهم صدای جیک جیک گنجشک هاروشن ترازقبل درفضای اتاق بپیچد.پنجره رابازمیکنم تااسمان به اتاقم پابگذاردوخورشیددست های طلاییش رابرسرم بکشد.خدای خوبم دوست دارم امروزونیزروزهای دیگربه یادمهربانی های توباشم.دوست دارم دلم همیشه پرازیادتوباشد.دوست دارم همه لحظه هایم بایادتوپرازبوی بهارشود.پرازبوی جوانه های تازه شکفته..پرازبوی علف های باران خورده..خدای خوبم دوست دارم خوب باشم خوبترازهمیشه..دوست دارم انقدرمهربان باشم که پرنده هابیایندوروی  دستهایم لانه بسازند..دوست دارم انقدرمهربان باشم که اسمان دردلم جاشود.خدای من..خدای لحظه های زندگی من کمکم کن تامن هم شبیه افتاب شوم..گرم.. مهربان..پرازروشنی..پراززندگی..

نظرات 148 + ارسال نظر
محمد میلاد چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 11:39 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

دﺧﺘﺮﯼ ﯾﮏ ﺗﺒﻠﺖ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺪﺭﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺒﻠﺖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﯾﺪﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ
ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﭼﺴﺐ ﺿﺪﺧﺶ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺎﻭﺭ
ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺪﺵ ﺧﺮﯾﺪﻡ .
ﭘﺪﺭ : ﮐﺴﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯽ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ !
ﭘﺪﺭ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺕ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﺍﺵ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺷﺪ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﭘﺪﺭ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﺮﮐﺖ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﻭﺭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ .
ﭘﺪﺭ : ﭼﻮﻥ ﺗﺒﻠﺖ ﺯﺷﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﯿﻔﺘﻪ
ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ .
ﭘﺪﺭ : ﮐﺎﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﺯﺷﺖ ﺷﺪ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺪ؛ ﻭﻟﯽ ﺍﮔﻪ ﺯﺷﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ، ﺑﻪ ﺣﻔﺎﻇﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﺗﺒﻠﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﻩ .
ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﯽ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻭ ﻓﻘﻂ ﮔﻔﺖ : "ﺣﺠﺎﺏ " ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ...

محمد میلاد چهارشنبه 20 اسفند 1393 ساعت 11:39 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

می‌پرسند مجرد یا متأهل؟

می‌گویم متعهد!

چون تجربه نشون داده

نه مجرد بودن نشونه تعلق خاطر نداشتن به کسیه

و

نه متأهل بودن نشونه تعهد و وفاداری!



همه ی قراردادها را که روی کاغذ های بی جان نمی نویسند.

بعضی از عهدها را روی قلب هایمان می نویسیم.

حواسمان به این عهدهای غیر کاغذی باشد



شکستنشان یک ادم را میشکند….

بسیارزیبا.ممنون

محمد میلاد سه‌شنبه 19 اسفند 1393 ساعت 13:04 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

دختره انقد پست عاشقانه غمگین گذاشته

ـ

ـ

ـ

که دل منم واسه پسره تنگ شده!!!!

داداش اگه راه داره برگرد :)))[ناخوش][قلب شکسته][خنده]


مورد داشتیم خانمه اسم شوهرش اکبر بوده

یه چند روزی با هم قهرن
توی اون مدت خانمه

سر نماز بجای "الله اکبر" میگفته:
"الله بعضیا"

میگن فرشته ها از شدت خنده غش کردن و ۲هفتس نمیتونند گناه و ثواب آدما رو ثبت کنن [خنده]

عشقم کامنت بزار . . .
.
.
.
اینو بزارید تو پستاتون نتیجه رو گزارش کنید[قلب][نیشخند][چشمک]



یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت.
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون....
قضیه به گوش استاد رسید (میدونید که، توسط عده ای از آقا پسرهای جان بر کف!!!)، جلسه بعد استاد کمی دیر اومد سر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت: از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدم، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!

دخترا پا شدند که برن بیرون، استاد گفت: کجا میرید، وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود[ناخوش][نیشخند][خنده][بوسه][زبان]

ازدست شما دخترا[خنده][رضایت][زبان]

محمد میلاد یکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت 12:46 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

همان طور که خوردن شراب حرا م است خوردن غصه هم حرام است

و خوردن هیچ چیز مثل خوردن غصه حرام نیست...

اگر ما فهمیدیم که جهان دار عالم اوست

دیگر چه غصه ای باید بخوریم
این جا در دنیای من

گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند

به نی چوپان دل می سپارند

و گریه می کنند.

دختر که باشی .. وقتی دلت می ره..

وقتی به خودت می یای می فهمی واسه کسی نگران می شی

وقتی به خودت می یای می فهمی وقتی نیست دلت می گیره

وقتی حواسش نیست بغض می کنی

به خودت می یای می بینی حسود می شی..

حتی به هرکی که قبلِ تو بوده

دختر که باشی

دستات.. چشمات.. حرفات.. خندیدنت

وقتی دل می دی

عوض می شه

دختر که باشی

گاهی از این همه دختر بودنت بغض می کنی

از اینکه چرا زود دل می بازی ؟؟

چرا باور می کنی ؟؟

دختر که باشی

عاشق که بشی



دیگر خوابیدن را فراموش میکنی



عاشق که بشی دیوانه میشی



و خدا کند دیوانه دلی شوی



که لیاقتت را داشته باشد



تا صدای دلت را هر جه که باشد بشنود



تا عشقت را به حساب هوس نگذارد

تا نگاهت را هرزه نداند

تا تو را بفهمد

محمد میلاد شنبه 16 اسفند 1393 ساعت 12:00 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

یه خانوم هم نداریم ....
صب موهامونو بزنه کنار ٬ پیشونیمونو بووووس کنه ... بگه:
عشقم ٬ زندگیم پاشو دیگه دلم واست تنگ شده ...
منم با یه نگاهِ عاشقونه ...[قلب]
.
.
.
.
یدونه محکم بزنم تو سرش ...[عصبانی]
بعد موهاشو بکشم ... [تعجب]
بعدم با دمپایی ابری خیس بزنم تو دهنش بگم :
کصافط ساعت 7 صُب منو بیدار کردی بگی دلت تنگ شده ؟؟؟؟[شیطونک]
اِی مُرده شورِ خودتو دلتو ببرن نکبت ....
بعد جفت پا برم تو صورتش دکوراسیونشو بهم بریزم ....[نیشخند]
سرشار از احساساتم میدونم [خونسرد][رضایت]

رفتی که مثل لاله ی سرخی بکارمت-
در سبزه زارِ خاطره ها...می گذارمت


حالا که حجم دلخوشی ام مختصر شده است
هم قدِ زخم های دلم دوسـت دارمـت


دلتنگی ام به اوج خودش می رسد،درست
آن لحظه که تو را به خدا می سپارمت!

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:47 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

پسرﺍ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻝ دخترا ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻮﻧﯿﺪ!
.
.
.
.
.
.
ﺩﺳﺖ،ﭘﺎ،ﮔﺮﺩﻥ ﻭ ﺳﺘﻮﻥ ﻓﻘﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ ﻫﺴﺘﻦ
ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﺰﻧﯿﺪ که پودر شن
.
.
ﻭ ﻣﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﯿﻖ !!!!!!!

اینا فقط به خاطر لبخند تو بود خخخخخ

مزسی.عالی بود

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:46 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

آهای اونایی که دکمه پاور کامپیوتر رو با دستتون روشن میکنید
.
.
.
.
.
.
آیا میدانید با این کار رسما به شست پا بی احترامی میکنید
خجالتم خوب چیزیه !!!!

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:45 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

آمریکا داعش رو ساخت الآن خودشم نمیتونه جلوشو بگیره...
.
.
.
.
ولاسکو والیبال ایرانو ساخت حالا دیگه خودشم نمیتونه جلوش رو بگیره...

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:44 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

شب باشه

با گوشیت کار داشته باشی و گوشیت شارژ نداشته باشه

سیم شارز کوتاه باشه و پریز برق خیلی بالا باشه

آیا این وضعیت از عذابهای الهی نیست ؟

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:42 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻼﻕ ﺷﺪﻧﺎ O__o
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻃﺮﻑ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ( ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ )
ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻨﯽ ﭼﯽ ؟؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﻠﯽ ﮔﯿﺠﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﯾﮕﻪ...!!! :| :)

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:41 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

درد و دل یک دختر
مرد باس تا عشقش پست میذاره بیاد زیرش کامنت بذاره..
"این دختر صاحب داره"
لطفا بی منظور لایک کنید!
.
.
.
.
..
.
.
آقاموووووووون کوشی بیابنویس دیگه...!!
آقاااااااااااااااا :|
نیس؟ نمیای؟؟ !!
خب پس با منظور لایک کنید تا چشش درآد -_-

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:41 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺷﯿﺮﺯﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ
.
.

.
.
.
ﯾﻪ ﺷﮑﺴﺖِ ﻋﺸﻘﯽ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ " ﺍﻣﯿﺪﺟﻬﺎﻥ " ﺑﺰﻧﻪ؟
ﮐﺮﻩ ﺧﺮ خیلی ﺷﺎﺩﻩ |:

این عالی بود.مرسی

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:40 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

حاضرم یه میلیارد خرج کنم...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تا خنده بیاد رو لبات بیاد...!!!
فعلا نخند...!!!
الان هزار تومن بیشتر ندارم...!!!

محمد میلاد چهارشنبه 13 اسفند 1393 ساعت 11:36 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

خدایا:

اگر می شود دلم را قرص کن که آدمهایت آنقدرا هم فراموشکار نیستند ...

خدایا این روزها عجیب در لاک خودم فرو رفته ام ...

می ترسم از حال این روزهایم؛

اگر می شود به من کمی انگیزه عطا کن ...

بلکه لحظه ای بایستم.

و بدانم زندگی زمین خوردن هم دارد به قول خودم همین بد شانسی ها را هم دارد ...

دلم به محبتت خوش است ...

مرا از محبتت محروم نکن...

محمد میلاد سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 11:37 http://zendegiyemodern.blogfa.com/


ممنون از کامنتای قشنگت خواهرم

محمد میلاد سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 11:34 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

قوانین عجیب کشورها

٭ استفاده از اینترنت ممنوع است مگر اینکه از تمام وزارت های کشور مجوز بگیری

کره شمالی
٭ اگر تا ۲۷سالگی جایی استخدام نشدی،مستقیم به ارتش ملحق میشوی

کره شمالی
٭ اگر کلمه ی اسلام را سر زبان بیاوری اعدام میشوی

بورما
٭ اگر روز یکشنبه کار کنی مورد بازجویی قرار میگیری، مگر اینکه پلیس باشی

ایتالیا
٭ اگه آلمانی باشید و ماشین ساخت آلمان بخرید،

فقط نصف قیمت ماشین را پرداخت می کنید، نصف دیگر آن را دولت پرداخت میکند

آلمان
٭ غیر از روز جمعه دو روز دیگر هم بدون عذر موجه می توانی سر کلاس حضور پیدا نکنی

نیجریه
٭ ممنوع است کسی را از خواب بیدار کنی، چون خواب مقدس است

کره جنوبی
* آخرین نفری که بلند میشه سفره رو جمع میکنه

ایران

محمد میلاد سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 11:32 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

من شایـــــــــــد خل باشـــــــــــــم...سوتے بدم...اما...

از هـــــــــــر آدمے قوے تــــــــــــــرم...

دخترے نیستم از جنــــــــــــــس شیشہ...از آهنــــــــــــم...

احســـــــــــــاس دارم...اما...

احســـــــــــاسم فـــــــــولادیہ...

مواظبـــــ باش...روزے بہ زنجیــــــــــر میکشـــــــــم قــــــــــــلبت را...

محمد میلاد سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 11:29 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

خــٌــدایــــــا !!


آغوشـَــت را اِمشب به من میدَهـــــی ؟


برای گفتن !


چیــــزی نـَــدارم ..امـــا برای شنفتن ِ حرفهـــــای تو ؛


گوش بسیــــــار . . .


می شـَــود من بغـــض کنــَــم ؟


تو بگـــویی :


مگر خدایت نباشــَــد که تو اینگــــونــه بغض کنــــی . . . ؟


می شود مـَــن بگویـــَــم “خـدایـــــا”


تو بگـــویی :جان ِ دلـــم . . . !


می شـــود بیـــایی ؟


تمنــــا میکنـــَـم

محمد میلاد سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 11:28 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

همین که قاصدکی را

فوت کنی

تا عطر نفس هایت را

با خود بیاورد

برای دلم کافیست ...

محمد میلاد سه‌شنبه 12 اسفند 1393 ساعت 11:27 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

خدایا ...



ببخش اگر در افتابی ترین روزهای عمرم خورشید را نادیده گرفته ام



ببخش اگر در گذر پیچ و خم زندگی همیشه به بن بست رسیدم



و فراموش کردم راه آسمان همیشه باز است

محمد میلاد دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 12:05 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

زمانه شمشیر به دست گرگها داده ای ، می دانی ؟


همه اهوی دشتها می روند فقط گرگها و تو می مانی


زمانه یاران و رفیقان همه گرفتی زدستم امان از دست تو


چه رسم بدی داری ، لعنت به این همه ایین و رسم تو


نه میشه از گذشته فرار ، نه میشه به فراموشی سپرد


نه میشه همچو یاران رفته او را به دیگر اغوشی سپرد


یاد باد روزهای تلخ گذشته که مرا به زنجیر بسته بودند


یاد رفیقانی که رهایم کردند میان راه که خود خسته بودند


یاد رفیقانی که خود دل را به دست گرگها داده بودند


یاد باد رفیقانی که با طناب برادر به چاه افتاده بودند


ای روزگار گردش تو به کام نامهربانی هاست


ای روزگار عاشق بودن در این دوره سراپا خطاست

[خرخون][شکست][من نبودم]

محمد میلاد یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:40 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

کدامین چشمه سمی شد که آب از آب میترسد؟


که حتی ذهن ماهیگیر ، از قلاب میترسد؟


گرفته دامن شب را ، غباری آنچنان بر هم ،



که پلک از چشم ، چشم از پلک و پلک از خواب میترسد …..!

محمد میلاد یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:39 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

چه زیبا گفت حضرت مولانا :

ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﭻ ...

ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﭻ ﻭ

ﺍﻫﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﭻ،

ﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ

ﺑﺮ ﻫﯿﭻ ﻣﭙﯿﭻ،

ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ...

ﭼﻪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺎﻗﯽ؟

ﻣﻬﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ

ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ...

ﺑﺎﻗﯽ ﻫﻤﻪ ﻫﯿﭻ .....

محمد میلاد یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:38 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل

دیوانه ات کو؟؟؟؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید

روز باران! گردش یک روز دیرین.. پس چه شد؟! دیگر کجا رفت؟! خاطرات

خوب و شیرین باز باران، بی ترانه، بی هوای عاشقانه، بی نوای عارفانه،

درسکوت ظالمانه، خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت، هاله ای

ازعشق ونفرت، اشکهایی طبق عادت، قطره هایی بی طراوت، روی دوش

آدمیت، میخورد بربام خانه…

محمد میلاد یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:36 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿـــﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤـ ــﯿﺪ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ
ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻧبـﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ
ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــــﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑــﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕِ
ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ...
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ....
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ..
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...

محمد میلاد یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 11:31 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

اگر زشتی کند دنیا
بیا تا مهربان باشیم...
اگر پستی کند با ما
بیا تا مهربان باشیم...
اگر آلام جان باشد
اگر بارش گران باشد
اگر نا مهربان باشد
بیا تا مهربان باشیم...
اگر دل را بیازارد
سرش سنگ ستم بارد
و در او تخم غم کارد
بیا تا مهربان باشیم...
اگر مهتاب شد پنهان
اگر خورشید شد سوزان
اگر مشکل نشد آسان
بیا تا مهربان باشیم...
اگر گلها ز هم پاشید
دل دریاچه ها خشکید
و مرغان چمن کوچید
بیا تا مهربان باشیم...
خوشی و غم نمیماند
زیاد و کم نمیماند
چو دنیا هم نمیماند
بیا تا مهربان باشیم...
جهان بی مهربانی سرد
و دلها خانه های درد
مرو ای مهربان برگرد...
بیا تا مهربان باشیم...

محمد میلاد شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:08 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

خواهر خوبم امروز چطوره؟؟
امیدوارم به همه ارزوهات برسی

خیلی ممنونم.ایشالاشما هم به همه همه ارزوهات برسی

محمد میلاد شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:07 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

بعضی چیزها را نمیشود پس بگیری!!
مثل عطرت روی مچ های کسی حتی چند ساعت بعد از"خداحافظی"..
مثل لرزش دست زن عابر در زیباترین "عکس دو نفره ات"..
مثل طعم چند اسکوپ بستنی با تکه های قهوه رو به "ورودی تئاترشهر"..
مثلا نمیشود ولو شدگیت در آغوش کسی وسط تماشای فیلم محبوبت را
یک سال بعد از او پس بگیری!
یا
بوسه های لب ساحلت را از حافظه ی موج ها،
که هربار لب ساحل باشی
اندوه مخفیانه در جمع ات را قلقلک میدهد..!
نمیشود اسم کوچک کوچک شده ات را روی کوهی کنده باشد
و حالا یقه ی کوه را بگیری که اسمم را پس بده!
نمیشود در پرت ترین نقطه پارک کوله اش را باز کند
و معجزه اش یک فلاسک کوچک دو نفره باشد
و جایزه بخواهد!!
آن هم اینکه چند ثانیه بنشینی روی پاهایش
و بهت زل بزند
و تو!
همین توی خیلی شاکی حالا بخواهی طعم چای را از او پس بگیری!
بعضی چیزها را نمی شود..!

محمد میلاد شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:06 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

اسباب کشی
آدمی که ده بیست سال یک جا مانده باشد دل بریدن را یاد نمی گیرد. کسی که چند سالی یک بار مجبور بوده بار و بنه اش را در یک کامیون جا دهد و به خانه تازه برود شجاع تر است انگار. آدمی که هر چند سال یکبار خرت و پرت های اضافه را جمع کرده و از بین همه چیز مهم تر ها را برداشته و راهی شده بلد است انتخاب کند. می داند مهم های زندگی اش کدام اند. اما آن هایی که به اسباب کشی عادت نکرده اند به ترک های دیوار خانه شان هم انس دارند. ماندن همیشه همین طور بوده است. دور آدم پیله ای از خاطره و دلبستگی می پیچد. انباری دل آدم هایی که می مانند، همیشه پر از وسیله هایی است که شاید یک روز صاحب شان را پیدا کنند. قاب عکس های توی انباری پر از عکس آدم هایی است که شاید یک روز برگردند و عکسشان را بخواهند. که هیچ وقت هم بر نمی گردند البته! گاهی برای دل، اسباب کشی لازم است. چون آدمی که فکر می کند همیشه همه چیز همان جا و همان طور می ماند یاد نمی گیرد دور ریختنی های زندگی اش کدام اند. آدم باید بلد باشد مهم ترین ها را انتخاب کند. دستشان را بگیرد و از یک خانه به خانه دیگر برود.

محمد میلاد شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:05 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

همه ی ما زخم هایی داریم

روی بازو یا ساق پا

زخم هایی قدیمی که داستان دارند

که می شود با آنها ما را شناسایی کرد

زخم هایی بر پیشانی

یا بر قلب هایمان

محمد میلاد شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 12:05 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار

محمد میلاد شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 11:56

دیدی که سخت نیست تنها بدون من...؟
و صبح می شوند،شبها بدون من

این نبض زندگی بی وقفه می زند

فرقی نمی کند با من یا بدون من

دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت

طوری نمی شود فردا بدون من

گاهی گرفته ام.....!

این جا بدون تو.....!

تو چی؟ چگونه ای؟

آنجا بدون من...؟

محمد میلاد جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 14:25

هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید[لبخند][گل]

محمد میلاد پنج‌شنبه 7 اسفند 1393 ساعت 10:48

ﺷﺎﮔﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻫﻮﺱ ﭼﺴﺖ ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺮ ﺧﻮﺷﻪ ﺗﺮﻳﻦ

ﺷﺎﺧﻪﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭ.

ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ، ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ

نمی ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻱ ﺗﺎ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﻱﺑﭽﻴﻨﻲ ...

ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺑﺮﮔﺸﺖ .

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﭼﻪ ﺁﻭﺭﺩﻱ ؟

ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ ! ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺮﻓﺘﻢ، ﺧﻮﺷﻪ

ﻫﺎﻱ ﭘﺮ ﭘﺸﺖ ﺗﺮ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ

ﺍﻣﻴﺪ ﭘﻴﺪﺍﻛﺮﺩﻥ ﭘﺮﭘﺸﺖ ﺗﺮﻳﻦ، ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﻱ ﮔﻨﺪﻡ ﺯﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ .

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﻮﺱ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻴﻦ ...!

ﺷﺎﮔﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﭘﺲ ﻋﺸﻖ ﭼﻴﺴﺖ ؟

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ : ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮﻳﻦ ﺩﺭﺧﺖ

ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ

ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻱ ...

ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﻲ ﺑﺮﮔﺸﺖ .

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺍﯾﻨﺪﻓﻌﻪ ﭼﯽ ﺷﺪ : ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ

ﮔﻔﺖ :

ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ، ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ

ﻛﺮﺩﻡ . ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺟﻠﻮ

ﺑﺮﻭﻡ، ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ .

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﻫﻤﻴﻦ ...!

ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﻕ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﻮﺱ!!![لبخند]

چه فلسفی و اموزنده.ممنون عالی بود

محمد میلاد سه‌شنبه 5 اسفند 1393 ساعت 18:18

من شما رو مثل خواهر خودم دوست دارم

شما لطف دارید

محمد میلاد سه‌شنبه 5 اسفند 1393 ساعت 11:44

بالاخره در زندگی هر آدمی ، یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده ، مدتی مانده ...

قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته .

آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست ...

اینکه بعد از روزی روزگاری ، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،

آن شخص چگونه توصیفت می کند مهم است .

اینکه بعداز گذشت چند سال ، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است .

اینکه آن ذهنییت مثبت است یا منفی ...

اینکه تو را چطور آدمی شناخته ، مهم است .

منطقی هستی و میشود روی دوستی ات حساب کرد!؟

می گوید دوست خوبی بودی برایش ، یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی ...

اینکه خاطرات خوبی از تو دارد، یا نه برعکس ...

اینکه رویایی شدی برای زندگیش ، یا نه درسی شدی برای زندگی ...

به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار می گذارند ، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد

و گرنه همه آمده اند که یک روز بروند .[گل]
مادری پیر مرا،
نکته ای زیبا گفت!
از بد دنیا گفت!
گفت طاووس مشو
که به عیبت خیزند،
گر شوی شعله شمع،
زیر پایت ریزند!
گفت: پروانه مشو،
که به سرگردانی،
لای انگشت کتاب،
سالها میمانی!
نه زمین باش نه خاک،
که تو را خوار کنند،
وانگهی ذهن تو را،
پر ز مرداب کنند!
آسمان باش که خلق،
به نگاهت بخرند!
وز پی دیدن تو،
سر به بالا ببرند
آسمان باش عزیز
: ﮔﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ !
ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻦ !
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﮔﻮﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻫﻲ ﺷِﻜﻮﻩ ﻛﻨﻲ !
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﭼﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﺍﺧﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓِ ﺗﺮﺍ !!
ﻓﺮﺻﺘﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺻﺮﻑ ﮔﻠﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺷﻮﺩ !
ﺗﺎ ﺑﺠﻨﺒﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ !
سلام دوست من چرا اپ نمیکنی؟
کمکی لازم داری در خدمتمااااا

سلام.ممنونم.درگیردانشگاهم.چشم اپ میکنم

محمد میلاد دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 11:57

هر اتفاقی که می افتد

چه کوچک چه بزرگ

وسیله ای است

برای آنکه خدا با ما حرف بزند

و هنر زندگی

دریافت این پیام هاست[لبخند][گل]

خداوندا


به درگاه تو دعا می کنم،


که در قلب منی،


در عبور از دنیــــــــــــــای رنــــــــــــــج،


راهــــــــــنمایم باش،


قلبم را به سوی تو می گیرم،


پس مرا به سوی خویشتن بخوان،


و راه لطف و رحمتت را نشانم ده، [لبخند][گریه]

mamnon

محمد میلاد چهارشنبه 29 بهمن 1393 ساعت 11:45

قلبت را آرام کن...


یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت…


نگاه کن به اطرافت…


به خوشبختى هایت…


به کسانی که میدانی دوستت دارند…


به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند…


و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت…


گاهی یک جای دنج انتخاب کن…


گاهی یک جای شلوغ…


آرامش را در هر دو پیدا کن…


هم درکنار شلوغی آدم ها…


هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها…


دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن…


باران را بی چتر بشناس…


خوشحالی را فریاد بزن…


و بدان که تو" بهترینى"

سلام





گوشیت لمسیه؟!

میدونین که ﺑﺎ اشیاء نمیشه صفحه گوشی رو ﻟﻤﺲ ﮐﺮد،


یعنی اگه روی گوشی یک شی بکشین یا فشاربدین کار نمیکنه؛


ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ باشه!

ﺧﺐ ﺣﺎﻻ ﯾﻪ ﻣﻬﺮنماز ﺑﺮﺩﺍﺭین،


ﻫﺮ ﺟﺎﯼ ﮔﻮﺷﯿﺘﻮﻥ ﺭﻭ که ﺑﺎﺍﻧﮕﺸﺖ کار میکردین الان باﻣﻬﺮ ﺑﮑﺸﯿﺪ!!!

ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩست که،


ﺧﺎﮎ ﺯﻧﺪه ست...


ﺍﻻﻥ ﺑﺎﻣﻬﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺸﯿﺪ...!


جالبه که بدن ما هم از خاکه...این همه نشانه و بازهم...ایاک نعبد بسوی شیطان...



خدایا عاشقتم[قلب]

wow
ajab nokte jalebi

محمد میلاد شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 11:44

چه غم ز باد سحر شمع شعله‌ ور شده را

که مرگ راحت جان است جان ‌به ‌سر شده را



روان چو آب بخوان از نگاه غم ‌زده‌ام

حکایت شب با درد و غم سحر شده را



خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون

ز دل چگونه کشم تیر کارگر شده را



مگیر پردلی خویش را به جای سلاح

به جنگ تیغ مبر سینه ‌ی سپر شده را



مبین به جلوه ‌ی ظاهر که زود برچینند

بساط سبزه‌ ی پامال رهگذر شده را



کنون که باد خزان برگ برد و بار فشاند

ز سنگ بیم مده نخل بی ‌ثمر شده را



مگر رسد خبر وصل ورنه هیچ پیام

به خود نیاورد از خویش بی‌ خبر شده را



دمید صبح بناگوش یار از خم زلف

ببین سپیده‌ ی در شام جلوه ‌گر شده را



فلک چو گوش گران کرد جای آن دارد

که در جگر شکنم آه بی ‌اثر شده را



زمانه ‌ای ‌ست که بر گریه عیب می‌ گیرند

نهان کنید از اغیار چشم تر شده را



نه گوش حق ‌شنو اینجا نه چشم حق ‌بینی

خدا سزا دهد این قوم کور و کر شده را





2.

زبان بر خاک می مالند از لب تشنگی جوها

چه می پرسی ز حال و روز سوسن ها و شب بوها



چمن در انتظار آب آتش زیر پا دارد

به جای سبزه برخیزد کنون دود از لب جوها



بهار آمد ولی آگه نمی گشتم ز دلتنگی

نمی آشفت اگر خواب مرا شور پرستوها



به رنگ زرد می سازند با رخسار گرد آلود

به سرسبزی سمر بودند اگر در باغ ناژوها



گشوده چتر خود را نارون با صد امید اما

نمی افتد گذار ابر بارانی به این سوها



به رنگ آمیزی گل ها چرا باید نهادن دل

درین گلشن که وقت رنگ ها تنگ است چون بوها



ز پرواز پرستوها کسی را دل نمی جنبد

که داده اینچنین پیوند سرها را به زانوها



رجوع غم به دل های عزیزان است در عالم

چو زنبوران که برگردند از صحرا به کندوها



ز گوهرهای غلتان خویشتن داری چه می جویی

که آخر دانه های اشک می غلتند بر روها [لبخند][گل]

محمد میلاد چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 12:32

چقدر خنـده داره که...

یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره

چقدر خنده داره که...

صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول میریم خرید، مبلغ ناچیزیه

چقدر خنده داره که...

یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره

چقدر خنده داره که...

وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم، چیزی یادمون نمیاد که بگیم ، اما وقتی می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم

چقدر خنده داره که ...

خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته ، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه

چقدر خنده داره که...

برای عبادت و کارهای مذهبی وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم

چقدر خنده داره که ...

شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور می کنیم.

چقدر خنده داره که...

همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت بروند.


چقدر خنده داره .......اینطور نیست ؟
دارید می خندید ؟..........دارید فکر میکنید ؟
این حرف ها رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشیم که او خدای دوست داشتنی است.

آیا خنده دار نیست که وقتی می خوایم این حرف ها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک می کنیم. چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند.
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنیم اعتقاد دیگران از ما ضعیف تره !

چقدرخنده داره

محمد میلاد یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 11:19

محمد میلاد شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 18:05

می‌رفتیم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سیاه!

راهی بود از ما تا گل هیچ.

مرگی در دامنه‌ها، ابری سر کوه، مرغان لب زیست.

می‌خواندیم: «بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به

کران، و صدایی به کویر.»

می‌رفتیم، خاک از ما می‌ترسید، و زمان بر سر ما

می‌بارید.

خندیدیم: ورطه پرید از خواب، و نهان‌ها آوایی

افشاندند.

ما خاموش، و بیابان نگران، و افق یک رشته نگاه.

بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و

زمین‌ها پرخواب.

خوابیدیم، می‌گویند: دستی در خوابی گل می‌چید.[لبخند]

مرز گمشده.طبیعت ، منظره

ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت.

و صدا در جاده ی بی طرح فضا می‌رفت.

از مرزی گذشته بود،

در پی مرز گمشده می‌گشت.

کوهی سنگین نگاهش را برید.

صدا از خود تهی شد

و به دامن کوه آویخت:

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

و کوه از خوابی سنگین پر بود.

خوابش طرحی رها شده داشت.

صدا زمزمه ی بیگانگی را بویید،

برگشت،

فضا را از خود گذر داد

و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.

کوه از خواب سنگین پر بود.

دیری گذشت،

خوابش بخار شد.

طنین گمشده‌ای به رگ هایش وزید:

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.

خواب خطاکارش را نفرین فرستاد

و نگاهش را روانه کرد.

انتظاری نوسان داشت.

نگاهی در راه مانده بودو صدایی در تنهایی می گریست[گل]

سلام
من واقعا فردا دیگه عکسامو میذارم[نیشخند]

محمد میلاد پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 09:45

خدا را دوست دارم !
حافظ را هم !
ولی خداحافظ را نه . . . [ناراحت][گریه]
سلام
من با پدرم رفتم نیشابور تا با فامیلامون بریم کوه
جاتون خالی
تا شنبه نمیام[لبخند]

خوش بگذره

محمد میلاد سه‌شنبه 14 بهمن 1393 ساعت 10:14

آسمان پر شد از خال پروانه های تماشا.
عکس گنجشک افتاد در آب رفاقت.
فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه.
باد می آمد از سمت زنبیل سبز کرامت.
شاخه مو به انگور
مبتلا بود.
کودک آمد
جیب هایش پر از شور چیدن.
(ای بهار جسارت!
امتداد تو در سایه کاج های تامل
پاک شد.)
کودک از پشت الفاظ
تا علف های نرم تمایل دوید،
رفت تا ماهیان همیشه.
روی پاشویه ی حوض
خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد.
بعد ، خاری
پای او را خراشید.
سوزش جسم روی علف ها فنا شد.
(ای مصب سلامت!
شور تن در تو شیرین فرو می نشیند.)
جیک جیک پریروز گنجشک های حیاط
روی پیشانی فکر او ریخت.
جوی آبی که از پای شمشاد ها تا تخیل روان بود
جهل مطلوب تن را به همراه می برد.
کودک از سهم شاداب خود دور می شد.
زیر باران تعمیدی فصل
حرمت رشد
از سر شاخه های هلو روی پیراهنش ریخت.
در مسیر غم صورتی رنگ اشیاء
ریگ های فراغت هنوز
برق می زد.
پشت تبخیر تدریجی موهبت ها
شکل پرپرچه ها محو می شد.
کودک از باطن حزن پرسید:
تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟
هجرت بزرگی از شاخه، او را تکان داد.
پشت گل های دیگر
صورتش کوچ می کرد.
( صبحگاهی در آن روزهای تماشا
کوچ بازیچه ها را
زیر شمشادهای جنوبی شنیدم.
بعد، در زیر گرما
مشتم از کاهش حجم انگور پر شد.
بعد، بیماری آب در حوض های قدیمی
فکرهای مرا تا ملامت کشانید.
بعد ها، در تب حصبه دستم به ابعاد پنهان گل ها رسید.
گرته دلپذیر تغافل
روی شن های محسوس خاموش می شد.
من
روبرو می شدم با عروج درخت،
با شیوع پر یک کلاغ بهاره،
با افول وزغ در سجایای نا روشن آب ،
با صمیمیت گیج فواره ی حوض ،
با طلوع تر سطل از پشت ابهام یک چاه.)
کودک آمد میان هیاهوی ارقام.
(ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب !
خیس حسرت ، پی رخت آن روزها می شتابم.)
کودک از پله های خطا رفت بالا.
ارتعاشی به سطح فراغت دوید.
وزن لبخند ادراک کم شد
[لبخند][گل]

محمد میلاد دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 18:06

روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگ‌ها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچه‌ها را خواهم گشت، جار
خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش .
روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم
آویخت.
هر چه دشنام ، از لب‌ها خواهم برچید.
هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید،
دل‌ها را با عشق،
سایه‌ها را با آب، شاخه ها را با باد.
و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره‌ها.
بادبادک‌ها، به هوا خواهم برد.
گلدان‌ها، آب خواهم داد.
خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم
ریخت.
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی در راه ، من مگس‌هایش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره‌ای، شعری خواهم خواند،
هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.


[لبخند]
ابری نیست.
بادی نیست.
می‌نشینم لب حوض:
گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل ، آب.
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان می‌چیند.
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی‌هایی تـَر.
رستگاری نزدیک: لای گل‌های حیاط.
نور در کاسه ی مس، چه نوازش‌ها می‌ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان، که از آن، چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست، که نمی‌دانم.
می‌دانم، سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد.
می‌روم بالا تا اوج، من پُـر از بال و پرم.
راه می‌بینم در ظلمت، من پـُر از فانوسم.
من پراز نورم و شن.
و پر از دار و درخت .
پُرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پُرم از سایه ی برگی در آب:
چه درونم تنهاست.
[گریه][قلب شکسته]

زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

محمد میلاد یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 18:18

__________________oBBBBB8o
_____o8BBBBBBBBBBB__BBBBBBBBB8________o88o,
___o8BBBBBB**8BBBB__BBBBBBBBBB_____oBBBBBBBo,
__oBBBBBBB*___***___BBBBBBBBBB_____BBBBBBBBBBo,
_8BBBBBBBBBBooooo___*BBBBBBB8______*BB*_8BBBBBBo,
_8BBBBBBBBBBBBBBBB8ooBBBBBBB8___________8BBBBBBB8,
__*BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB8_o88BB88BBBBBBBBBBBB,
____*BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB8,
______**8BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB*,
___________*BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB8*,
____________*BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB8888**,
_____________BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB*,
_____________*BBBBBBBBBBBBBBBBBBBBB*,
______________*BBBBBBBBBBBBBBBBBB8,
_______________*BBBBBBBBBBBBBBBB*,
________________8BBBBBBBBBBBBBBB8,
_________________8BBBBBBBBBBBBBBBo,
__________________BBBBBBBBBBBBBBB8,
__________________BBBBBBBBBBBBBBBB,
__________________8BBBBBBBBBBBBBBB8,
__________________*BBBBBBBBBBBBBBBB,
__________________8BBBBBBBBBBBBBBBB8,
_________________oBBBBBBBBBBBBBBBBBB,
________________oBBBBBBBBBBBBBBBBBBB,
________________BBBBBBBBBBBBBBBBBBBB,
_______________8BBBBBBBBBBBBBBBBBBB8,
______________oBBBBBBBBB88BBBBBBBBB8,
______________8BBBBBBBBB*8BBBBBBBBB*,
______________BBBBBBBBB*_BBBBBBBBB8,
______________BBBBBBBB8_oBBBBBBBBB*,
______________8BBBBBBB__oBBBBBBBB*,
______________BBBBBBB*__8BBBBBBB*,
_____________8BBBBBB*___BBBBBBB*,
____________8BBBBBB8___oBBBBBB8,
___________8BBBBBB8____8BBBBBB*,
__________oBBBBBB8____BBBBBBB8,
__________BBBBBBB8___BBBBBBBB*,
_________oBBBBBBB8___BBBBBBBB,
_________8BBBBBB8____BBBBBBB*,
_________BBBBBB*_____8BBBBB*,
________oBBBB8_______BBBBB*,
________oBBB8________BBBB*,
______8BBBB*_______*BBBBBBBB8o

اما مگر می‌شود بدون امید زندگی کرد؟ برای جست‌وجوی امید لازم نیست در ذهنتان سفرهای دور و درازی به گذشته داشته باشید. امید و خوشبختی را می‌توان در تک‌تک ثانیه‌های زندگی پیدا کرد.


آیا لبخند یک دوست نمی‌تواند نشانه خوشبختی و سعادت باشد…؟


همه رویاهای ما می توانند محقق شوند ،
اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم ...

جمله اخرش بی نظیر بود.ممنون

محمد میلاد پنج‌شنبه 9 بهمن 1393 ساعت 22:19

مباد آنکه بگویی تو را خداحافظ

بگو سلام عزیزم چرا خداحافظ

تو قول داده ای از ابتدای صبح سلام

که هیچوقت نگویی تو را خداحافظ

نمی روم! بروم نیز باز خواهم گشت

کدام عشق به هم خورده با خداحافظ؟

شبی که آمدم از تو اجازه نگرفتم

چگونه می روم امروز با خداحافظ؟

اگر کسی که تو را دوست دارد آمد و گفت

درست در وسط ماجرا خداحافظ-

و یا گذاشت و بی هیچ اشاره رفت و نگفت

خدا نگهدار بدرود یا خداحافظ-

چه می کنی؟ نه خدایی بگو چه می گویی

خوش آمدی؟ به سلامت؟ چه؟ ها؟ خداحافظ؟

نمی شود که بگویی به آنکه داشته ای

از او فقط سری از هم سوا خداحافظ

در این زمان که پر است از هوای عشق سرم

چرا عزیز دلم بی هوا خداحافظ؟

به جز سلام نمی گویم و نمی دانم

تو گفته باشی اگر بارها خداحافظ

از : بهروز یاسمی

==========

در وا شد و پاشید نسیم هیجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش

تقویم ورق خورد و کسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش

پیشانی او روشنی آینه وآب
بوی نفس باغچه می داد دهانش

با این همه انگار غمی داشت که می ریخت
از زاویـه ی تند نــگاه نــگرانش

یک زلزله ی سخت تکانیش نمی داد
یک شعر ولی زلزله می ریخت به جانش

در واشد و اورفت همانطور که یک روز
در واشد و پاشید نسیم هیجانش
[لبخند][گل]



بی قرار چشم هایت دسته دسته سارها
طعم لب هایت شفای عاجل بیمارها

چشم هایت را نبند این بی محلی کافی است
تابگیری قدرت پرواز را از سارها

تازه از عطر نفس های تو فهمیدم چرا
کارشان رو به کسادی می رود عطار ها

جای رسم دایره گاهی مربع می کشند
عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها

تا بماند یادگاری چهره ات را می کشم
مثل انسان نخستین بر تن دیوارها


سلام اهنگم چطوره؟[خونسرد]

سلام.قشنگه

محمد میلاد چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 18:06

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش،
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب،
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت.

او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش،
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت.

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست،
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.

مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم،
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم؛

زیرا درون جامه بجز پیکر فریب،
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

آن آتشی که در دل ما شعله می کشید،
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛

دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق،
نام گناهکاره رسوا! نداده بود.

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما.

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما"
[لبخند]

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت[گل][لبخند]

محمد میلاد سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 10:31

پا تو کفش حافظ ....

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس


گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روی تو؟گفت والله خود ندانم


گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی


گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری

گفتا که میسرایم شعر سپیدباری


گفتم زدولت عشق ؟گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب پس چی؟گفتا که کله پا شد


گفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی


گفتم بگو زخالش؟آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز


گفتم بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم بگو زیارش گفتا ولش نموده


گفتم چرا؟چگونه؟عاقل شدست مجنون؟

گفتا شدید گشته معتاد گرد افیون


گفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟

گفتا خریده قسطی تلویزیون به جایش


گفتم بگو زساقی حالا شدست چه کاره؟

گفتا شدست منشی در دفتر اداره


گفتم بگو ز زاهد آن راهنمای منزل

گفتا به من که بردار دستت را از سر دل


گفتم زساربان گو با کاروان غمها

گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا


گفتم بگو زمحمل یا از کجاوه یادی

گفتا پژو دوو بنز یا گلف نوک مدادی


گفتم که قاصدک کو؟آن باد صبح شرقی ؟

گفتا که جای خود را دادست به فکس برقی


گفتم بیا زهدهد جوییم راه چاره

گفتا به جای هدهد دیش است و ماهواره


گفتم سلام مارا باد صبا کجا برد؟

گفتا به پست داده آورد یا نیاورد؟


گفتم بگو زمشک آهوی دشت زنگی

گفتا که ادکلن شد درشیشه های رنگی


گفتم سراغ داری میخانه ای حسابی

گفتا آنچه بودست گشته چلو کبابی


گفتم شراب نابی تو دست و پا نداری؟

گفتا به جایش دارم وافور با نگاری


گفتم بلند بوده موی تو آن زمانها

گفتا که حبس بودم از ته زدند آن را


گفتم شما وزندان؟حافظ مارو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتی.. ! [نیشخند][گل]

یکی هست ، توقلبــــــــــــــم

.
.
یکی ام هست توفکرم …

یکی دیگه ام هست تو محلمونه !

چند نفرم توفامیلن …

اصن یه وضعی شده …

دانشگاه که دیگه , اووووف !!! [گریه]

محمد میلاد پنج‌شنبه 2 بهمن 1393 ساعت 21:11 http://zendegiyemodern.blogfa.com/

سلام چرا اپ نمیکنی؟

سلام بله چشم دراسرع وقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد