بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
اشتباهاتم را دوست دارم
آنها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته ام
و نتیجه اش را هر چه باشد می پذیرم
اشتباهاتم را گردن کسی نمی اندازم
می پذیرم که انسانم و اشتباه می کنم
نه فرشته ام و نه شیطان!
تا زنده ام برای انتخاب راه درست فرصت هست
وقتی زمین می خورم، بلند می شوم خودم را می تکانم و ادامه می دهم
اشتباهاتم را دوست دارم ...
آنها حباب شیشه ای غرورم را می شکنند ...
هر زمان به اشتباهاتم پی برده ام ... بزرگتر شده ام
آنها گران ترین تجربه هایم هستند، چرا که برایشان هزینه گزافی پرداخته ام ...
تلاش می کنم اشتباهاتم را تکرار نکنم تا عمرم را برای تجربه های تکراری نگذرانم ...
آزموده را آزمودن خطاست ...
آدم هایی هستند که دلبری نمی کنند،
که حرفهای عاشقانه نمی زنند...
چیز خاصی نمی گویند که ذوق کنی.
آدم هایی که نمی خواهند عاشقت کنند؛
اما عاشقشان می شوی!
ناخواسته دلت برایشان می رود...
این آدمها فقط راست می گویند...
راست می گویند با چاشنی قشنگ "مهر"
لبخند می زنند چون لبخند جزیی از وجودشان است...
لبخندشان مصنوعی نیست....
اجباری نیست.
در لبخندشان خدا را می بینی.
اینها ساده اند...
حرلف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان...
ادعا ندارند...
بی آلایشند...
پاک و مهربانند....
چقدر دوست دارم این آدم های بی نشان اما "خاص" را...