پاییز



اسمانش را گرفته تنگ در اغوش

ابر با ان پوستین سرد نمناکش


باغ بی برگی روز و شب تنهاست،


با سکوت پاک غمناکش


ساز او باران ، سرودش باد


اسمانش را گرفته تنگ در اغوش


جامه اش شولای عریانیست


ور جز اینش جامه ای باید


بافته بس شعله زر تار پودش باد


گو بروید یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد


باغبان و رهگذاری نیست


باغ نومیدان


چشم در راه بهاری نیست


گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد


ور به رویش برگ لبخندی نمیروید


باغ بی برگی که میگویدکه زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید


باغ بی برگی


خنده اش خونیست اشک امیز


جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در ان


پادشاه فصل ها ، پاییز


مهدی اخوان ثالث(م.امید)


حرم...


اس ام اس


حـــــرم که باشی…


بـــــــاران هـم که ببارد…


نــور علی نــور می شود هوای دلتــــــــ…


کافیستــــــ بایستی مقابل گنبــد…


ورودی صحـــن گوهــرشاد…


سرتــــــ را بالا بگیری و هـی نگاه کنی و هی بـــــاران ببارد و هـی


خیــــس شود نگاهتــــــ…


کافیستــــــ بـــــاران حایل شود میان نگاه تـــــو و گنبـد زرد طــــلا… .


# السلام علیک یا علی بن موسی الرضــــــــــا #

ساعت



 چه ایده ی بدی بوﺩه، ﺩایره ای ساختن ساعت!


احساﺱ می کنی همیشه فرصتِ تکراﺭ هست ...


اما ساعت ﺩﺭﻭﻍ می گوید؛ ﺯماﻥ ﺩﻭﺭ یک ﺩایره نمی چرخد!


ﺯماﻥ بر ﺭﻭی خطی مستقیم می ﺩﻭﺩ


ﻭ هیچگاه،


هیچگاه،


هیچگاه باﺯ نمی گرﺩﺩ ...


ایده ی ساختنِ ساعت به شکل ﺩایره، ایده ی ﺟاﺩﻭگری فریبکاﺭ بوﺩه است!


ساعتِ خوﺏ، ساعت شنی است!


هر ﻟﺤﻈه به ﺗو یاﺩﺁﻭﺭی می کند ﮐه ﺩانه ای ﮐه افتاﺩ ﺩیگر باﺯ نمی گرﺩﺩ.


اگر ﺭﻭﺯی خانه ی بزﺭگی ﺩاشته باشم،


به ﺟای همه ی ﺩﮐوﺭها ﻭ مجسمه ها ﻭ ستون ها،


ساعت شنی بزﺭگی برای ﺁﻥ خواهم ساخت ﻭ می گویم


ﺩﺭ ﺁﻥ ساعت شنی، ﺁنقدﺭ شن بریزند ﮐه ﺗﺨﻠیه اﺵ به


انداﺯه ی متوسط عمر یک انساﻥ ﻃوﻝ بکشد ...!


ﺗا هر ﻟﺤﻈه ﮐه ﺭﻭبرﻭیش می ایستم به یاﺩ بیاﻭﺭﻡ ﮐه ﺯماﻥ، «خط» است نه «ﺩایره»!


و ﺯماﻥِ ﺭفته، ﺩیگر باﺯ نمی گرﺩد ...!

 

«احمد شاملو»

تـو بـی هـیـچ قـیــد و شــرطـی خــــ♥ـــدا را داری ....

آرامــش نــه عــاشــق بــودن اســت ،


نــه گــرفـتـن دسـتـی کـه مـحــرمــت نـیـسـت !


نـه حـرف هـای عـاشـقـانـه و قـربـان صـدقه هـای چند ثـانیه ای !


آرامــش حـضـور خــداســــت . . .


وقـتـی در اوج نـبــودن هــا نـابــودت نـمی کــنـد ،


وقـتـی نــاگـفـتـه هــایـت را بـی آنـکـه بـگـویـی مـیـفــهـمـد ؛


وقـتی نـیـاز نـیـسـت بــرای بــودنش الـتـمـاس کـنی !


غــرورت را تـا مــــرز نــابــودی پـیـش بـبــری ؛


وقـتی مـطمـئـن بـاشی بـا او ، هــرگـز تـنـهـا نـخـواهی بـود !


آرامــش یـعـنـی هـمــیـن !


تـو بـی هـیـچ قـیــد و شــرطـی خــــ♥ـــدا را داری .